خشونت ایدئولوژیک
انسان به صورت فردی، زمینه و انگیزههای فراوانی برای خشونت دارد. اما بیشترین مرگومیرها در طول تاریخ هنگامی اتفاق افتاده که گروهی تحت تاثیر یک مشوق فراتر از انگیزه شخصی قرار دارند: ایدئولوژی.
خشونت ایدئولوژیک نیز وسیلهای برای رسیدن به یک هدف است،اما اینجا هدف، تحقق یک ایدهآل و یک هدف والا greater good است. در تمام این ایدهآلگراییها همچنان ایدئولوژی عامل خبیثترین رفتارهای بشر بوده، از جمله جنگهای صلیبی، جنگهای داخلی در چین و روسیه، جنگ ویتنام، هولوکاست، جنایات مائو و استالین هدف والا و خوبی بینهایتی که این ایدئولوژیها نوید میدهند، از مخالفان آن یک اهریمن میسازد که شایسته جزا بینهایت هستند.
در بعضی شرایط، انسان میتواند صدمه و درد را برای هدفی مشخص توجیه کند، مثلا درد یک عمل پزشکی برای درمان بیماری منطقی است اما اگر مسیر رسیدن به هدف والا شامل کشتن انسانها شود، این منطق بسیار خطرناک خواهد بود. آدمی ابزارهای ذهنی لازم برای طی این مسیر را داراست، احساساتی نظیر: برتریجویی، انتقام، ترحم انتخابی،اهریمنسازی از مخالف و در نهایت تفسیر وقایع به نفع خود...
ایدئولوژی میتواند روایتی قانعکننده از وقایع دنیا ارائه دهد که در عین اینکه شایستگی و جایگاه برتر باورمندان به آن را حفظ میکند، به شکلی گنگ است که در برابر تردیدها و سوالها مقاوم میماند.
در صورت جمع شدن تمامی این عناصر در ذهن یک شخص خودشیفته، بدون ترحم، محتاج ستایش و قدرتطلب سیستم فکری پیاده خواهد شد که میتواند منجر به مرگ میلیونها نفر شود. اما این سوال همچنان باقی است که چگونه یک ایده مسموم از یک اقلیت متوهم به یک جمعیت بزرگتر، که آمادگی پیادهسازی آن ایده را دارند، انتقال مییابد؟
بسیاری از ایدهها علاوه بر شیطانی بودن، احمقانه نیز هستند؛ مثلا کشتن یهودیان برای پاکسازی نژاد آریایی. این توهم جمعی و دیوانگی گروهی را چگونه میتوان توضیح داد؟ گروه میتواند چند ویژگی منحصر به فرد داشته باشد:
الف: هنگامی که گروه انحصاری تشکیل شود، همگرایی فکری بین اعضا به تدریج زیاد میشود، مثلا یک گروه لیبرالی، لیبرالتر میشوند و محافظهکاران محافظهکارتر.
ب: دینامیک گروهها معمولا به صورتی است که اعضا آنچه رهبر میخواهد میگویند و صداهای مخالف و تردیدها و ناخالصیها به تدریج حذف میشوند.
در مناظره فردی دو شخص با دیدگاه مخالف، گفتگو بیشتر محترمانه خواهد بود. اما گفتگوی بین دو گروه مخالف، به تدریج به سمت درگیری پیش خواهد رفت. مشکل اینجاست که گروه یک هویتی برای فرد ایجاد میکند که نیاز به پذیرفته شدن و ترقی در گروه، قضاوت و بینش فرد را تحت شعاع قرار میدهد.
اما حتی اگر شخصی خود را عضو گروه نداند، همچنان تحت تاثیر اطرافیان خود قرار میگیرد. در آزمایش معروف استاد دانشگاه یِیل، Milgram، میزان فرمانبرداری افراد را در آسیب زدن به دیگران سنجید. آزمایش شامل شرکتکننده اصلی، مجری و یک شخص سوم بود که باید به سوالات مشخصی پاسخ میداد. بعد از هر پاسخ اشتباه از شرکتکننده اصلی خواسته میشد به شخص سوم، که در اتاق دیگری بود، شوک الکتریکی وارد کند. و به تدریج شدت شوک افزایش مییافت. البته در عمل شوکی در کار نبود و شخص سوم تنها وانمود میکرد که به او شوک وارد شده.
شرکتکنندهها به شکل غیرقابل باوری بیش از حد تصور تا درجات بالای شوک به آزمایش ادامه میدادند و توانایی امتناع از دستور مجری را نداشتند. ۶۵٪ داوطلبان تا ۴۵٠ولت ادامه دادند، جایی که شخص سوم وانمود میکرد که حتی قادر به صحبت نیست.
هنگامی که شرکتکننده دیگری، که در واقع از برگزارکنندگان بود، نیز شرکتکننده اصلی را همراهی میکرد و در اجرای دستور مجری تردید نداشت، همکاری شرکتکننده اصلی با مجری افزایش پیدا میکرد. حتی تنها در موضع قدرت قرار داشتن یک گروه بر گروه دیگر باعث رفتارهای خشن میشود.
در آزمایش معروف دیگری، دکتر Zimbardo در زیرزمین دانشگاه استنفورد تعدادی داوطلب را به صورت تصادفی به دو گروه زندانی و زندانبان تقسیم کرد. زندانیها لباس مخصوص پوشیدند و زندانبانان نیز کاملا مجهز شده بودند و اختیارات خوبی در کنترل زندانیان به آنها داده شد.
بعد از دو روز زندانبانان شروع به آزار زندانیان کردند، از آنها میخواستند لخت شوند و با دست برهنه توالت را تمیز کنند. بعد از ۶روز برای حفظ امنیت جانی زندانیان، آزمایش لغو شد. بعدها در کتابش Zimbardo اشاره کرد اگر به اشخاصی کنترل گروه دیگری از آدمها داده شود،ممکن است دست به اعمال وحشتناکی بزند که هرگز در زندگی عادی انجام نمیدادند و از زندان ابوغریب نیز مثال میزند.
تاریخشناسان نسلکشی با استناد به این دو آزمایش، مشارکت مردم عادی رادر جنایات توضیح میدهند. در هولوکاست، یهودیان توسط پلیس و ارتش دستگیر شده و دست بسته به صف میشدند. بسیار کم گزارش شده کسی مجبور به شلیک بوده و یا کسی به خاطر امتناع از شلیک توبیخ شود، اما مردم عادی که تا دیروز معلم و وکیل و مغازهدار بودند نیز در اجرای اعدامهای دست جمعی شرکت داشتند. گلّهای رفتار کردن آدمها همیشه موضوع منفی نیست و همرنگ جمع شدن گاهی منطقی است.
سوال دیگر این است که آیا هیتلر به تنهایی ملت آلمان را به سمت جنایات جنگ جهانی دوم سوق داد یا آلمانیها بدون هیتلر نیز هولوکاست را انجام میدادند؟ در واقع هیچکدام به تنهایی قادر به انجام آن نبودند و یک ایدئولوژی تندرو، بیش از آنچه که به نظر میرسد، توانایی مسخ کردن یک جمعیت بزرگ را دارد.
ویژگی دیگری که ممکن است نقش داشته باشد، فراموشی دستهجمعی pluralistic ignorance است. به این معنا که شخص در یک گروه، علیرغم میل باطنی، اعمالی را انجام میدهد و اعتقاداتی را دنبال میکند، که به اشتباه فکر میکند دیگران به آن معتقدند. نظیر آن پادشاه برهنه که تنها کودکی خردسال برهنه بودن او را فریاد زد.
در آزمایشی، یک شرکتکننده در کنار ۶ نفر دیگر قرار گرفت. به آنها یک خط مرجع نشان داده شد که حاضرین باید از بین ٣خط دیگر، خطی را که هماندازه خط مرجع بود انتخاب کنند. ۶نفر اول به عمد پاسخ اشتباه میدادند،شرکتکنندگان اصلی علیرغم اینکه به وضوح پاسخ صحیح را میدیدند، در ٧۵٪ موارد پاسخ مطابق با نظر دیگران را میدادند.
این فرایند منجر به شکلگیری ایدئولوژی میشود که در عمل تعداد کمی واقعا به آن اعتقاد دارند اما میتواند به بقا بین پیروان بیشمار خود ادامه دهد و در نتیجه یک توهم دستهجمعی شکل میگیرد.
برای اطمینان از دوام ایده ، با هر شخصی که غلط بودن نظر جمع را گوشزد کند، برخورد میشود. در واقع لازمه بقا چنین ایدئولوژیهایی و ساختارهای توتالیتار، واکنشی قاطع در برابر هرگونه ناسازگاری است.
سولژنیتسین از یک مجمع حزب کمونیست در مسکو یاد میکند که در پایان، حاضرین برای استالین دست زدند، اما کسی جرئت اتمام آن را نداشت. بالاخره بعد از ١١دقیقه یک مدیر کارخانه نشست و دیگران نیز نشستند. آن شخص همان شب دستگیر و به مدت ١٠سال به گولاگ فرستاده شد. در نظام توتالیتار، این مهار و خفقان درونی به تدریج در شهروندان نهادینه میشود Jung Chang عضو سابق ارتش سرخ که بعدها تاریخنویس شد، نوشت که یک پوستری از مادر مائو در حال کمک مالی به فقرا دید. لحظهای به نظرش رسید که پس خانواده مائو تمکن مالی داشتند،اما ثروتمندان که دشمن منویات مائو محسوب میشدند فورا این نوع طرز فکر را در خود سرکوب کردند.
رشد و همهگیر شدن فاشیسم در کشورهای آلمان و ایتالیا و ژاپن از دینامیک یکسانی پیروی میکند.یک گروه کوچک به یک ایدئولوژی خشن و احمقانه که خشونت را مجاز میدانست،تعصب پیداکردند و با کمک اراذل و اوباش دیگران را سرکوب و یا مطیع کردند. مکانیزم ذهنی دیگر در قانع کردن انسانی عادی به ارتکاب جنایت سیستماتیک، توانایی انسان در خود-توجیهگری است. به شکلی که در یک تنازع، همیشه ارزیابی آدمی از میزان صدمهای که به دیگران وارد میکند،کمتر از میزان دردی است که قربانی متحمل میشود.
مکانیزم بعدی، افزایش تدریجی و قدم به قدم خشونت است. نازیها ابتدا معلولان و افراد با مشکلات ذهنی و همچنین یهودیان را حقوق اجتماعی محروم کردند و سپس آنها را وادار به ترک منزل کردند. و طی مراحل متوالی، در نهایت به کوره آدمسوزی رسیدند.
مکانیزم بعدی، سلب مسوولیت از شخص در قبال اعمالش است. پاسخ بسیاری از جنایتکاران درهنگام محاکمه این است که "از دستورات پیروی میکردم". رهبران جنایتکار، سیستم نظامی، جوخههای اعدام، و دستگاه اداری و قضایی را به گونهای هماهنگ میکنند که بار کشتن روی دوش تنها یک نفر قرار نگیرد.
مکانیزم بعدی، انسانزدایی از قربانیان است. در اردوگاه نازیها، یهودیان زندانی وضع بهداشتی بسیار بدی داشتند، بو بد و چهره مریض و لاغر، کار را برای زندانبانان برای فرستادن آنها به کورهها راحت میکرد. القابی نظیر مفسد فیالارض، محارب، کافر، و غیره نیز همین اثر را دارند. درمان موثری برای ایدئولوژی وجود ندارد، چرا که ترکیب مسمومی از بسیاری از خصایصی است که انسان را هوشمند و گونهای برتر در طبیعت میسازد. شخصی در نقطهای از تاریخ موفق به پیادهسازی ایدهای میشود و ادعا میکند که با آن میتوان به خوبی بینهایت دست پیداکرد.
لازمه آن نیز اقناع دیگران و حذف مخالفان فاقد حقوق انسانی است. هستهای از معتقدان راسخ شکل میگیرد که با جدیت ایده را گسترش میدهند و مخالفان را سرکوب میکنند.
تنها یک واکسن برای جلوگیری از آلوده شدن جوامع به ایدئولوژی ویرانگر وجود دارد، ایجاد فضای باز برای ابراز عقیدهها.
ایمنی نسبی جوامع لیبرال دموکراسی در برابر نسلکشی و جنگهای عقدیدتی، مصداق خوبی از کارکرد این واکسن است. قرن بیستم، آدمی به تدریج پی برد که تاریخ همیشه عرصه درگیری شیطانها و قهرمانها نیست. هر انسانی عادی در شرایط خاص، میتواند انگیزه لازم برای آسیبزدن به دیگران را بیابد.
قرار گرفتن در یک گروه، ایجاد یک هویت مجزا از دیگران، اهریمنسازی و سرکوب مخالفان، اعتماد به نفس کاذب، تلاش جمعی برای اثبات هر چه بیشتر وفاداری به آرمانها و سرانجام وعده آرمانشهر و وعده شکوه بینهایت در پایان، آدمی را قادر به انجام هر عملی میسازد.